آزادی (قسمت سوم)
پس از آشنایی اجمالی با مفهوم و موقعیت آزادی در دو قسمت قبل به بررسی اولین قسمت یعنی آزادی معنوی می پردازیم.
آزادی معنوی
انسان موجودی است مرکب که دارای قوا و غرایز گوناگونی است مانند شهوت، غضب، حرص، طمع، عقل، وجدان اخلاقی، … و آزادی خواهی. گرایش انسان و بروز اخلاقیات و عملکرد او محصول غلبه هر یک از قوای نهفته اوست. انسان میتواند افسار اختیار خود را به دست تمناها و آرزوهای نفسانی و حیوانی خود بسپارد و تا آنجا به پیش رود که وجودش در اسارت تعلقاتش قرار گیرد و کوچکترین عزم و ارادهای هم در نهاد او نباشد حتی اگر عقل و وجدان و فطرت انسانیاش هم از درون بر او لهیب زند کوچکترین اثر بخشی خود را هم از دست داده باشد و دیگر قدرت و تصمیمی برایش باقی نمانده باشد. در این صورت هوای نفس، مانند زنجیری است که پنهان بر گردن و دست و پای او گذارده شده و بیاختیار به هر سو می کشدش. آزادی معنوی یعنی گذشتن از همه این زنجیرها، آزادی معنوی یعنی آزادی از درون، آزادی از حصارهای حیوانی، رهایی از قیود شیطانی و خروج از بندگی جاه و مقام و درهم و دینار. آزادی معنوی یعنی این که راه اراده و تصمیم انسان را حیوانیت او نبندد، بلکه آنچه مانع او میشود تنها مقتضیات شأن انسانی و اهداف متعالیاش باشد. آزادی کامل معنوی یعنی «استقلال، و وابستگی به عقیده و ایمان و ایدئولوژی[۱]». در حقیقت آنچه که تک تک مردم باید در هر زمان در پی آن باشند، آزادی معنوی است که موجب تعالی و ترقی اوست. آزادی معنوی باعث تهذیب نفس و خودسازی است و میدانیم اکثر جوامع منحرف، انحرافشان از درون شروع میشود و در حقیقت این جوامع به دنبال تمایلات نفسانی خویش در جستجوی قوانین متناسب با خواستههای خویشند. از نکات جالب توجه این است که باب آزادی معنوی در هیچ دورانی بسته نیست و بر خلاف آزادی سیاسی که متعاقباً خواهیم گفت، با استبداد هیچ عامل خارجی به بند کشیده نمیشود و تنها مستبد او غلبه قوای نفسانی و شیطانی درون انسان است. آزادی معنوی را میتوان پایه تمامی آزادیهای اصولی مردم و سلامتی در جامعه دانست. حضرت علیه السلام اساس آزادی معنوی را تقوی دانسته و در خصوص آن چنین میفرماید: فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیره معاد، و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه[۲] یعنی: آری بی گمان تقوا، رمز استواری، اندوخته معاد، آزادی از هر بردگی و نجات از هر تباهی است. الدنیا دار ممر لادار مقر والناس فیها رجلان، رجل باع نفسه فاو بقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها[۳] یعنی: دنیا گذرگاه است، نه جایگاه، که مردمش را دو چهره است. یکی آنکه در دنیا خود را میفروشد و به سقوط میکشاند ،دو دیگر خویشتن خویش را باز میخرد و آزاد می کند.
[۱] – انسان و ایمان – مرتضی مطهری
[۲] – نهج البلاغه – خطبه ۲۲۱
[۳] – نهج البلاغه – حکمت ۱۲۸
مطالعه بیشتر: