شهادت سیف الله
برای شروع عملیات و جلو بردن مواضع، خاکریزی بین مواضع ما و عراق ایجاد شده بود . احداث این خاکریزمنجر به تلفاتی سنگین گردید ، خاک ریز هنوز کامل نبود . به همین دلیل امکان انتقال نیرو ها به پشت خاکریز مسیر نبود . معمولاً روزها شهید محمود آل قصاب و یا من در خاکریز به تنهایی نگهبانی می دادیم و شبها با رعایت پست روز با اعزام حدود هشت نیرو در کل خاکریز مستقر می شدیم. یکی از شبها در سینه خاریز به خواب رفته بودم . در عالم خواب و رویا دیدم که تمام دنیا را شب گرفته و همه جا تاریک و ظلمانی است. در دل آن تاریکی یک گل سفید زیبا خودنمایی می کند و هر بار بدلیل انفجاری و یا گاز گرفتن موشی از خواب بیدار می شدم و وقتی دوباره چشمم گرم می شد همان خواب و همان ظلمت و همان گل بود که می دیدم . این باعث شد که از نصفه های شب در تعبیر این خواب متحیرشدم. این گل کیست؟ و یا چیست؟ آیا بناست دوباره گلی از این گلستان چیده شود؟نمیدانم.
نزدیکیهای صبح بعد از وقت اذان صدای بیسیم منو متوجه خودش کرد .
یاسر یاسر – سیف
یاسر در جواب گفت: سیف یاسر بگوشم.
سیف همان سیف الله و مقر فرماندهی و یاسر مقر بهداری محور بود. مجدد صدا بلند شد:
یاسر ۰۵ سریع سیف شود.(منظور ۰۵ آمبولانس بود.)
یاسر: سیف شنیدم بگوش باشید.
مدت کوتاهی گذشت و مجدد صدای بیسیم بلند شد.
سیف: یاسر چکار کردی؟
یاسر : اقدام شد.
متعجب بودم که چه اتفاقی افتاده است!
گوشی بی سیم را برداشتم و گفتم:
سیف،سیف -کریم
کریم- سیف بگوشم
سیف ۰۵ واسه چی می خواهی؟
کریم! یکی از ۰۲۱ها از ما ۱۲۸ شده است.( یعنی سرباز خودی مجروح شده.)
سیف -کریم
کریمٍ؛ سیف به گوشم
۱۲۸کیه؟
جواب نداد. مجدداً سوال کردم و البته باز هم سکوت! باز پرسیدم : ۱۲۸کیه؟ و بلاخره صدای همراه با حزن گفت: سیف الله!! . با شنیدن کلمه سیف الله یکه خوردم که چی شده و دلم هزار راه رفت . طاقت نیاوردم و با موتور سریعاً به سمت مقر فرماندهی حرکت کردم و صحنه ای دیدم که دوست داشتم بمیرم ولی نبینم . جسم بی جان سیف الله را عقب لنکروز گذاشته بودند و به سمت بهداری پشت جبهه حرکت دادند و مدتی بعد خبر قطعی شهادت سیف الله بگوشمان رسید . سیف الله در حال وضو گرفتن برای نماز صبح با ترکش خمپاره به شهادت رسید.